زندگانی حضرت محمد ( ص )
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
زندگانی حضرت محمد ( ص )
نوشته شده در شنبه 21 مهر 1391
بازدید : 2824
نویسنده : علی اکبری

 

نوجوانی و جواني
آرامش و وقار و سيمای متفکر " محمد " از زمان نوجوانی در بين همسن و
سالهايش کاملا مشخص بود . به قدری ابو طالب او را دوست داشت که هميشه
مي خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش کشد و نگذارد درد يتيمی
او را آزار دهد .
در سن 12سالگی بود که عمويش ابو طالب او را همراهش به سفر تجارتی - که
آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد . درهمين سفر در محلی به نام " بصری "
که از نواحی شام ( سوريه فعلی ) بود ، ابو طالب به " راهبی " مسيحی که نام وی
" بحيرا " بود برخورد کرد . بحيرا هنگام ملاقات محمد - کودک ده يا دوازده
ساله - از روی نشانه هايی که در کتابهای مقدس خوانده بود ، با اطمينان دريافت
که اين کودک همان پيغمبر آخر الزمان است .
باز هم برای اطمينان بيشتر او را به لات و عزی - که نام دو بت از بتهای
اهل مکه بود - سوگند داد که در آنچه از وی مي پرسد جز راست و درست بر زبانش
نيايد . محمد با اضطراب و ناراحتی گفت ، من اين دو بت را که نام بردی دشمن
دارم . مرا به خدا سوگند بده !
بحيرا يقين کرد که اين کودک همان پيامبر بزرگوار خداست که بجز خدا به کسی
و چيزی عقيده ندارد . بحيرا به ابو طالب سفارش زياد کرد تا او را از شر دشمنان
بويژه يهوديان نگاهبانی کند ، زيرا او در آينده مأموريت بزرگی به عهده خواهد
گرفت .
محمد دوران نوجوانی و جوانی را گذراند . در اين دوران که برای افراد عادی ،
سن ستيزه جويی و آلودگی به شهوت و هوسهای زودگذر است ، برای محمد جوان ، سنی
بود همراه با پاکی ، راستی و درستی ، تفکر و وقار و شرافتمندی و جلال . در راستی
و درستی و امانت بی مانند بود . صدق لهجه ، راستی کردار ، ملايمت و صبر و حوصله
در تمام حرکاتش ظاهر و آشکار بود . از آلودگيهای محيط آلوده مکه بر کنار ،
دامنش از ناپاکی بت پرستی پاک و پاکيزه بود بحدی که موجب شگفتی همگان شده
بود ، آن اندازه مورد اعتماد بود که به " محمد امين " مشهور گرديد . " امين "
يعنی درست کار و امانتدار .
در چهره محمد از همان آغاز نوجوانی و جوانی آثار وقار و قدرت و شجاعت و
نيرومندی آشکار بود . در سن پانزده سالگی در يکی از جنگهای قريش با طايفه
" هوازن " شرکت داشت و تيرها را از عموهايش بر طرف مي کرد . از اين جا مي توان
به قدرت روحی و جسمی محمد پی برد .
اين دلاوری بعدها در جنگهای اسلام با درخشندگی هر چه ببيشتر آشکار مي شود ،
چنانکه علی ( ع ) که خود از شجاعان روزگار بود درباره محمد ( ص ) گفت :
" هر موقع کار در جبهه جنگ بر ما دشوار مي شد ، به رسول خدا پناه مي برديم و
کسی از ما به دشمن از او نزديکتر نبود " با اين حال از جنگ و جدالهای بيهوده و
کودکانه پرهيز مي کرد .
عربستان در آن روزگار مرکز بت پرستی بود . افراد يا قبيله ها بتهايی از
چوب و سنگ يا خرما مي ساختند و آنها را مي پرستيدند . محيط زندگی محمد به فحشا و
کارهای زشت و می خواری و جنگ و ستيز آلوده بود ، با اين همه آلودگی محيط ،
محمد هرگز به هيچ گناه و ناپاکی آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستی همچنان
پاک ماند .
روزی ابو طالب به عباس که جوانترين عموهايش بود گفت :
" هيچ وقت نشنيده ام محمد ( ص ) دروغی بگويد و هرگز نديده ام که با بچه ها
در کوچه بازی کند " .
از شگفتيهای جهان بشريت است که با آنهمه بی عفتی و بودن زنان و مردان
آلوده در آن ديار که حتی به کارهای زشت خود افتخار مي کردند و زنان بدکار بر
بالای بام خانه خود بيرق نصب مي نمودند ، محمد ( ص ) آنچنان پاک و پاکيزه زيست
که هيچکس - حتی دشمنان - نتوانستند کوچکترين خرده ای بر او بگيرند . کيست که
سيره و رفتار او را از کودکی تا جوانی و از جوانی تا پيری بخواند و در برابر
عظمت و پاکی روحی و جسمی او سر تعظيم فرود نياورد ؟ !

 

يادی از پيمان جوانمردان يا ( حلف الفضول )
 
ازدواج محمد ( ص )
وقتی امانت و درستی محمد ( ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندی از مردم
مکه بنام خديجه دختر خويلد که پيش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زياد
و عفت و تقوايی بی نظير داشت ، خواست که محمد ( ص ) را برای تجارت به شام
بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به محمد ( ص ) بدهد . محمد ( ص ) اين
پيشنهاد را پذيرفت . خديجه " ميسره " غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد .
وقتی " ميسره " و " محمد " از سفر پر سود شام برگشتند ، ميسره گزارش سفر
را جزء به جزء به خديجه داد و از امانت و درستی محمد ( ص ) حکايتها گفت ، از
جمله برای خديجه تعريف کرد : وقتی به " بصری " رسيديم ، امين برای استراحت زير
سايه درختی نشست . در اين موقع ، چشم راهبی که در عبادتگاه خود بود به " امين "
افتاد . پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت : " اين مرد که
زير درخت نشسته ، همان پيامبری است که در ( تورات ) و ( انجيل ) درباره او
مژده داده اند و من آنها را خوانده ام " .
خديجه شيفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد . چندی بعد خواستار ازدواج با
محمد گرديد . محمد ( ص ) نيز اين پيشنهاد را قبول کرد . در اين موقع خديجه چهل
ساله بود و محمد ( ص ) بيست و پنج سال داشت .
خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش رانيز بدو
بخشيد . محمد ( ص ) بيدرنگ غلامانش را آزاد کرد و اين اولين گام پيامبر در
مبارزه با بردگی بود . محمد ( ص ) مي خواست در عمل نشان دهد که مي توان ساده و
دور از هوسهای زود گذر و بدون غلام و کنيز زندگی کرد .
خانه خديجه پيش از ازدواج پناهگاه بينوايان و تهيدستان بود . در موقع
ازدواج هم کوچکترين تغييری - از اين لحاظ - در خانه خديجه بوجود نيامد و همچنان
به بينوايان بذل و بخشش مي کردند .
حليمه دايه حضرت محمد ( ص ) در سالهای قحطی و بی بارانی به سراغ فرزند
رضاعي اش محمد ( ص ) مي آمد . محمد ( ص ) عبای خود را زير پای او پهن مي کرد و
به سخنان او گوش مي داد و موقع رفتن آنچه مي توانست به مادر رضاعی ( دايه ) خود
کمک مي کرد .
محمد امين بجای اينکه پس از در اختيار گرفتن ثروت خديجه به وسوسه های
زودگذر دچار شود ، جز در کار خير و کمک به بينوايان قدمی بر نمي داشت و بيشتر
اوقات فراغت را به خارج مکه مي رفت و مدتها در دامنه کوهها و ميان غار مي نشست
و در آثار صنع خدا و شگفتيهای جهان خلقت به تفکر مي پرداخت و با خدای جهان به
راز و نياز سرگرم مي شد . سالها بدين منوال گذشت ، خديجه همسر عزيز و باوفايش
نيز مي دانست که هر وقت محمد ( ص ) در خانه نيست ، در " غار حرا " بسر
مي برد . غار حرا در شمال مکه در بالای کوهی قرار دارد که هم اکنون نيز مشتاقان
بدان جا مي روند و خاکش را توتيای چشم مي کنند . اين نقطه دور از غوغای شهر و
بت پرستی و آلودگيها ، جايی است که شاهد راز و نيازهای محمد ( ص ) بوده است
بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد ( ص ) در آنجا بسر مي برد . اين تخته
سنگهای سياه و اين غار ، شاهد نزول " وحی " و تابندگی انوار الهی بر قلب پاک
" عزيز قريش " بوده است . اين همان کوه " جبل النور " است که هنوز هم نور
افشانی مي کند .
 
آغاز بعثت
محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و
نياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايی مي ديد راستين و برابر
با عالم واقع . روح بزرگش برای پذيرش وحی - کم کم - آماده مي شد . درآن شب
بزرگ جبرئيل فرشته وحی مأمور شد آياتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او
را به مقام پيامبری مفتخر سازد .
سن محمد ( ص ) در اين هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهايی و توجه خاص
به خالق يگانه جهان جبرئيل از محمد ( ص ) خواست اين آيات را بخواند :
" اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی
علم بالقلم . علم الانسان ما لم يعلم " .
يعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفريد . او انسان را از خون بسته
آفريد . بخوان به نام پروردگارت که گرامي تر و بزرگتر است . خدايی که نوشتن
با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمي دانست .
محمد ( ص ) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايی
خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند .
اما همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد مي تواند
" لوحی " را که در دست جبرئيل است بخواند . اين آيات سرآغاز مأموريت بسيار
توانفرسا و مشکلش بود . جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نيز
از کوه حرا پايين آمد و به سوی خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر
مهربانش باز گفت .
خديجه دانست که مأموريت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری و
دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمي دارد زيرا تو نسبت
به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بينوايان کمک مي کنی و ستمديدگان را
ياری مي نمايی " .
سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خديجه او را پوشاند . محمد ( ص )
اندکی به خواب رفت .
خديجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانايان عرب بود رفت ، و
سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنين گفت :
آنچه برای محمد ( ص ) پيش آمده است آغاز پيغمبری است و " ناموس بزرگ "
رسالت بر او فرود مي آيد .
خديجه با دلگرمی به خانه برگشت .

 

نخستين مسلمانان
پيامبر ( ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد . ابتدا همسرش خديجه و پسر
عمويش علی به او ايمان آوردند . سپس کسان ديگر نيز به محمد ( ص ) و دين اسلام
گرويدند . دعوتهای نخست بسيار مخفيانه بود . محمد ( ص ) و چند نفر از ياران
خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز مي خواندند . روزی سعد بن ابی وقاص
با تنی چند از مسلمانان در دره ای خارج از مکه نماز مي خواند . عده ای از بت پرستان
آنها را ديدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع مي کنند . آنان را مسخره کردند و
قصد آزار آنها را داشتند . اما مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند .

دعوت از خويشان و نزديکان
پس از سه سال که مسلمانان در کنار پيامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت
مي پرداختند و کار خود را از ديگران پنهان مي داشتند ، فرمان الهی فرود آمد :
" فاصدع بما تؤمر... آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان " .
بدين جهت ، پيامبر ( ص ) مأمور شد که دعوت خويش را آشکار نمايد ، برای
اين مقصود قرار شد از خويشان و نزديکان خود آغاز نمايد و اين نيز دستور الهی
بود : " وأنذر عشيرتک الاقربين . نزديکانت را بيم ده " . وقتی اين دستور آمد ،
پيامبر ( ص ) به علی که سنش از 15سال تجاوز نمي کرد دستور داد تا غذايی فراهم
کند و خاندان عبد المطلب را دعوت نمايد تا دعوت خود را رسول مکرم ( ص ) به
آنها ابلاغ فرمايد . در اين مجلس حمزه و ابو طالب و ابو لهب و افرادی نزديک
يا کمی بيشتر از 40نفر حاضر شدند . اما ابو لهب که دلش از کينه و حسد پر بود
با سخنان ياوه و مسخره آميز خود ، جلسه را بر هم زد . پيامبر ( ص ) مصلحت ديد
که اين دعوت فردا تکرار شود . وقتی حاضران غذا خوردند و سير شدند ، پيامبر اکرم
( ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستايش او و اقرار به يگانگي اش چنين آغاز
کرد:
" ... براستی هيچ راهنمای جمعيتی به کسان خود دروغ نمي گويد . به خدايی که
جز او خدايی نيست ، من فرستاده او به سوی شما و همه جهانيان هستم . ای خويشان
من ، شما چنانکه به خواب مي رويد مي ميريد و چنانکه بيدار مي گرديد در قيامت
زنده مي شويد ، شما نتيجه کردار و اعمال خود را مي بينيد . برای نيکوکاران بهشت
ابدی خدا و برای بدکاران دوزخ ابدی خدا آماده است . هيچکس بهتر از آنچه من
برای شما آورده ام ، برای شما نياورده . من خير دنيا و آخرت را برای شما
آورده ام . من از جانب خدا مأمورم شما را به جانب او بخوانم . هر يک از شما
پشتيبان من باشد برادر و وصی و جانشين من نيز خواهد بود " .
وقتی سخنان پيامبر ( ص ) پايان گرفت ، سکوت کامل بر جلسه حکمفرما شد .
همه درفکر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت علی ( ع ) که نوجوانی 15ساله بود
برخاست و گفت : ای پيامبر خدا من آماده پشتيبانی از شما هستم . رسول خدا ( ص )
دستور داد بنشيند . باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار علی
بلند مي شد . سپس پيامبر ( ص ) رو به خويشان خود کرد و گفت :
اين جوان ( علی ) برادر و وصی و جانشين من است ميان شما . به سخنان او
گوش دهيد و از او پيروی کنيد .
وقتی جلسه تمام شد ، ابو لهب و برخی ديگر به ابو طالب پدر علی ( ع )
مي گفتند : ديدی ، محمد دستور داد که از پسرت پيروی کنی ! ديدی او را بزرگ تو
قرار داد !
اين حقيقت از همان سرآغاز دعوت پيغمبر ( ص ) آشکار شد که اين منصب
الهی : نبوت و امامت ( وصايت و ولايت ) از هم جدا نيستند و نيز روشن شد که
قدرت روحی و ايمان و معرفت علی ( ع ) به مقام نبوت به قدری زياد بوده است
که در جلسه ای که همه پيران قوم حاضر بودند ، بدون ترديد ، پشتيبانی خود را - با
همه مشکلات - از پيامبر مکرم ( ص ) اعلام مي کند .

 

دعوت عمومي
سه سال از بعثت گذشته بود که پيامبر ( ص ) بعد از دعوت خويشاوندان ،
پيامبری خود را برای عموم مردم آشکار کرد . روزی بر کوه " صفا " بالا رفت و با
صدای بلند گفت :
يا صباحاه ! ( اين کلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگی است ) .
عده ای از قبايل به سوی پيامبر ( ص ) شتافتند . سپس پيامبر رو به مردم
کرده گفت : " ای مردم اگر من به شما بگويم که پشت اين کوه دشمنان شما کمين
کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند ، حرف مرا قبول مي کنيد ؟ همگی گفتند :
ما تاکنون از تو دروغی نشنيده ايم . سپس فرمود : ای مردم خود را از آتش دوزخ
نجات دهيد . من شما را از عذاب دردناک الهی مي ترسانم . مانند ديده بانی که
دشمن را از نقطه دوری مي بيند و قوم خود را از خطر آگاه مي کند ، منهم شما را از
خطر عذاب قيامت آگاه مي سازم " . مردم از مأموريت بزرگ پيامبر ( ص ) آگاه تر
شدند. اما ابو لهب نيز در اين جا موضوع مهم رسالت را با سبکسری پاسخ گفت .

نخستين مسلمين
به محض ابلاغ عمومی رسالت ، وضع بسياری از مردم با محمد ( ص ) تغيير کرد .
همان کسانی که به ظاهر او را دوست مي داشتند ، بنای اذيت و آزارش را گذاشتند.
آنها که در قبول دعوت او پيشرو بودند ، از کسانی بودند که او را بيشتر از
هر کسی مي شناختند و به راستی کردار و گفتارش ايمان داشتند . غير از خديجه و
علی و زيد پسر حارثه - که غلام آزاد شده حضرت محمد ( ص ) بود - ، جعفر فرزند
ابو طالب و ابوذر غفاری و عمرو بن عبسه و خالد بن سعيد و ابوبکر و ... از
پيشگامان در ايمان بودند ، و اينها هم در آگاه کردن جوانان مکه و تبليغ آنها به
اسلام از کوشش دريغ نمي کردند .
نخستين مسلمانان : بلال - ياسر و زنش سميه - خباب - أرقم - طلحه - زبير -
عثمان - سعد و ... ، روی هم رفته در سه سال اول ، عده پيروان محمد ( ص ) به
بيست نفر رسيدند .

آزار مخالفان
کم کم صفها از هم جدا شد . کسانی که مسلمان شده بودند سعی مي کردند بت
پرستان را به خدای يگانه دعوت کنند . بت پرستان نيز که منافع و رياست خود
را بر عده ای نادانتر از خود در خطر مي ديدند مي کوشيدند مسلمانان را آزار دهند و
آنها را از کيش تازه برگردانند .
مسلمانان و بيش از همه ، شخص پيامبر عاليقدر از بت پرستان آزار
مي ديدند . يکبار هنگامی که پيامبر ( ص ) در کعبه مشغول نماز خواندن بود و سرش
را پايين انداخته بود ، ابو جهل - از دشمنان سرسخت اسلام - شکمبه شتری که قربانی
کرده بودند روی گردن مبارک پيغمبر ( ص ) ريخت . چون پيامبر ، صبح زود ، برای
نماز از منزل خارج مي شد ، مردم شاخه های خار را در راهش مي انداختند تا خارها در
تاريکی در پاهای مقدسش فرو رود . گاهی مشرکان خاک و سنگ به طرف پيامبر
پرتاب مي کردند . يک روز عده ای از اعيان قريش بر او حمله کردند و در اين ميان
مردی به نام " عقبه بن ابی معيط " پارچه ای را به دور گردن پيغمبر ( ص ) انداخت
و به سختی آن را کشيد به طوری که زندگی پيامبر ( ص ) در خطر افتاده بود . بارها
اين آزارها تکرار شد .
هر چه اسلام بيشتر در بين مردم گسترش مي يافت بت پرستان نيز بر آزارها و
توطئه چيني های خود مي افزودند . فرزندان مسلمان مورد آزار پدران ، و برادران
مسلمان از برادران مشرک خود آزار مي ديدند . جوانان حقيقت طلب که به اعتقادات
خرافی و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و به اسلام گرويده بودند به زندانها
درافتادند و حتی پدران و مادران به آنها غذا نمي دادند . اما آن مسلمانان با
ايمان با چشمان گود افتاده و اشک آلود و لبهای خشکيده از گرسنگی و تشنگی ، خدا
را همچنان پرستش مي کردند .
مشرکان زره آهنين در بر غلامان مي کردند و آنها را در ميان آفتاب داغ و روی
ريگهای تفتيده مي انداختند تا اينکه پوست بدنشان بسوزد . برخی را با آهن داغ شده
مي سوزاندند و به پای بعضی طناب مي بستند و آنها را روی ريگهای سوزان مي کشيدند .
بلال غلامی بود حبشی ، اربابش او را وسط روز ، در آفتاب بسيار گرم ، روی
زمين مي انداخت و سنگهای بزرگی را روی سينه اش مي گذاشت ولی بلال همه اين آزارها
راتحمل مي کرد و پی در پی ( احد احد ) مي گفت و خدای يگانه را ياد مي کرد . ياسر
پدر عمار را با طناب به دو شتر قوی بستند و آن دو شتر را در جهت مخالف يکديگر
راندند تا ياسر دو تکه شد . سميه مادر عمار را هم به وضع بسيار دردناکی شهيد
کردند . اما مسلمانان پاک اعتقاد - با اين همه شکنجه ها - عاشقانه ، تا پای مرگ
پيش رفتند و از ايمان به خدای يگانه دست نکشيدند .

 

 



:: موضوعات مرتبط: زندگی چهارده معصوم , ,



مطالب مرتبط با این پست
.
زندگانی حضرت محمد ( ص )
زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
زندگینامه حضرت علی (ع)
از امام پنجم خود چه می دانید؟
غدیر 1
جاودانگی قیام امام حسین علیه السلام
زیارت عاشورا امام حسین ( ع )
جملات زیبا در مورد به خدا
شگفتي هاي سوره اخلاص
قرآن ! من شرمنده
زندگی نامه مام حسین (ع)
زندگانی حضرت علی (ع)
زندگی نامه امام حسن (ع )
بر اسرای کربلا چه گذشت؟
چگونگی فعالیت مغز انسان هنگام خواندن نماز
زندگینامه امام علی بن موسی الرضا عليه السلام
تربتی که عاشورای امسال، به رنگ خون شد
علائم ظهور امام زمان عج :
مشخصات و تاریخچه مرقد امام حسین
اخلاق حضرت محمد «ص»

ايرانيان چگونه شيعه شدند؟
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
شناخت اجمالی امام هشتم امام رضا (ع)
چند داستان از زندگى امام رضا(ع)
احاديثي از امام (ع)
زندگينامه امام عسگري (ع)
بقیع از آغاز تا همین امسال
دانستنی های قرآنی
تصویر داخل مرقد مطهر پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی (ص)
زندگینامه 14 معصوم
ولادت پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
زندگینامه امام هادی علیه السلام
روز مبعث چه روزی است؟
شهادت امام موسی کاظم(ع)
برکاتی حیرت انگیز درباره بسم الله
عکس داخل ضریح امام حسن عسکری (ع)
گوشه ای از زندگانی امام موسی كاظم (ع)
«اشهد أن علیاً ولی‌الله» چرا به اذان اضافه شد؟
احادیث منتخب
زندگی آنقدرها هم جدی نیست!
اعمال مشترک دهه اوّل ماه ذی الحجه
اهمیت زیارت خانه خدا و مزار رسول الله(ص)
درب خانه حضرت زهرا (س)
زندگینامه امام محمد باقر(ع)
متن فارسی خطبه غدير
دعای سلامتی امام زمان(عج)
غدير خم كجاست ؟
تاكيد بر امامت و ولايت امام علی(ع) در غدير
ولادت و خاندان امام علی (ع)



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: